بنام پاکترین سلام عشق

 

خيال كردم تو هم درد آشنايي، در وادي عشق اسير حسرت و رنج و بلايي، ندونستم تو بي مهر و وفايي، نفهميدم گرفتار هوايي ....

 

 

 

 

به اين فكرم كه چرا بعضي ها رو دريا خونه ميسازن نمي گن اگه دريا

 

طوفاني بشه چي ميشه،رو دريا خونه ساختن دل دريايي مي خواد... 

 

اما ساكنان اين خونه دريايي كه اسم خودشون رو عاشق  گذاشته

 

بودند نتنها با طوفان بلكه با يك نسيم تمام لحظاتي كه با هم بودند 

 

رو براحتي فراموش مي كنند.

 

آخه شما اگه عروسك بوديد،براي هم كور و كر بازيچه ي باد بوديد

 

مثل بادبادك،چرا به هم دل سپرديد،چرا همديگر رو دير شناختيد تا

 

اينكه تموم شديد و حتي براي حس كردن دردهاتون براي هم خيلي

 

خيلي كم بوديد. شريك غم هاي همديگر نبوديد و دستاتون با هم رفيق

 

نبودند. به هم رسيديد،همه مي گفتن تا قيامت اسماتون قصه ها رو پر

 

مي كنه ولي چي شد كه با رسيدن به هم به تباهي رسيديد.

 

آره،مگه ميشه از عروسك شعري عاشقونه ساخت... عاشق چيزي كه

 

نيست شد .. رو دريا خونه ساخت...

 

حالا فكر ميكنيدبا جدايي همه چيز تموم ميشه،آخه با يه مشت خاطره

 

هاي خوب وبد،مگه ميشه تا ابد زندگي كرد؟

 

 و حسرت من..هي..لعنت آسمان و زمين به شما حال اين طفلی که   

 

از شماست به کدامین امیدی می ماند؟  

 ......................................... 

 

 

چرا ما حرفي ديگه برا ي گفتن نداريم

 

يا داريم و هيچ كدوم ميل شنفتن نداريم

 

همه حرفهاي من وتو ديگه تكراري شده

 

خونه ي قلب من و تو جاي یبذاري شده

 

من پريشون تو گريزون

 

زندگي ساكت و سرد

 

خونه ي ما مثل زندون پر حسرت پر درد

 

ميشه با گفتن يك نه با طلاق

 

سرنوشت ها رو جدا كرد و گذشت

 

ميشه پيوند يه عمر و پاره كرد

 

آشيونه ها رو رها كرد و گذشت

 

اما اين غنچه گلامون چي ميشن

 

اونا كه فردا رو بايد بسازن

 

اونا كه با چشم گريون ميبينن

 

امروز و فردا رو دارند ميبازن

 

دلاي مضطرب و كوچيكشون

 

كه تو سينه داره پر پر ميزنه

 

مثل گنجشگي كه افتاده به سنگ

 

ميون سرخي خون جون ميكنه

 

من و تو مسوليم

 

 

 

 

 

به امید دیدار