یابن الحسن!

گذشته سن حضورت ز سن نوح

ولی شمار مردم کشتی نکرده تغییری

 

!مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم؟

عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم؟


گفت پیغمبر که چون کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

آنقدر در میزنم این خانه را

تا ببینم روی صاحب خانه را


يوسف از جرم زليخا گر به زندان مي رود

يوسف زهرا ببين از جرم ما حبس ابد گرديده است


کاش جمعه ها آنقدر که منتظر يوسف پيامبر بوديم، کمي هم منتظر يوسف زهرا بوديم

جهت تعجيل در فرج صلوات


1174 سال است مردی منتظر 313 مرد است چقدر مرد شدن زمان می برد


هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است

پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشکر است

با خبر باشــيد اي چشم انتظاران ظهــــور

بهترين سلطان عالم از همه تنهاتر است

اللهم عجل لوليک الفرج

براي تعجيل در فرجش صلوات


خدايا! درک دوران سبز ظهور دولت عشق را نصيب ما بگردان/ آمین


گوش دل را وا کنيد آيد ندا / بانگ هل من ناصرش از هر کجا


خدايا تا به کي هجران مهدي

به دستم حسرت دامان مهدي

الهي هر بلا از حضرتش دور

الهي، من بلا گردان مهدي


در غم هجر رخ تو در سوز و گدازيم

تا به کي زين غم جانکاه، بسوزيم و بسازيم

آيد آن روز که در باز کني، پرده گشايي

تا به خاک قدمت، جان و سر خويش ببازيم


عمريست که از حضور او جا مانديم

در غربت سرد خويش تنها مانديم

او منتظر است تا که ما برگرديم

ماييم که در غيبت کبري مانديم