می زنی دم از علی و می روی راه عدو می کنی شرمنده خود را در برِ زهرا چرا؟
بسمه تعالی
ای اسیر نفس سرکش! سرکشی با ما چرا؟
آنچه داری، ما به تو دادیم این حاشا چرا؟
دست دادیمت که گیری زیر دستان را تو دست
آستین بر ضد آنان میزنی بالا چرا؟
چشم دادیمت که پوشی دیده از نامحرمان
دیده بانی در پی ناموس شهوت زا چرا؟
ای اسیر نفس سرکش! سرکشی با ما چرا؟
آنچه داری، ما به تو دادیم این حاشا چرا؟
دست دادیمت که گیری زیر دستان را تو دست
آستین بر ضد آنان میزنی بالا چرا؟
چشم دادیمت که پوشی دیده از نامحرمان
دیده بانی در پی ناموس شهوت زا چرا؟
پای دادیمت که باشی در صراط مستقیم
می نهی بیرون تو از حد گلیمت پا، چرا؟
گوش دادیمت که غیر از حق، کلامی نشنوی
می سپاری گوش دل بر حرف بی معنا، چرا؟
ما تو را خواهیم گردی زینت باغ بهشت
راه را گم کرده ای از غفلت بی جا چرا؟
کودکی طی شد، جوانی رفت و پیری سر رسید
غافلی از گیر و دار روز واویلا چرا؟
می زنی دم از علی و می روی راه عدو
می کنی شرمنده خود را در برِ زهرا چرا؟
پای میزان عمل، داد از دمارت می کشند
غافلی از سنجش نیک و بد دنیا چرا؟
نفس سرکش را بکش! خود را رها کن از نفس!
مانده ای در کنج این دنیای وانفسا چرا؟
از من ژولیده بشنو! بندگی کن، بندگی
غافلی ای قطره! از پیچ و خم دریا چرا؟
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ ساعت ۸:۲۵ ق.ظ توسط کربلایی حسن تازیکی
|